کد مطلب:28499 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:106
گفتند: نه. گفت: پس من از سوی شما دلیل روشنی ندارم.و كناره گیری كرد. سعد، در این باره سرود: نوامیس خود را مصون داشتید و مادرتان (عایشه) را كشانیده اید حقّا كه این از كم انصافی است. [ عایشه] مأمور بود كه در خانه خویش بماند امّا راه بیابان ها را به سرعت پیش گرفت. هدف قرار گرفت و فرزندانش در برابر او با تیر و نیزه و شمشیر، می جنگند. با طلحه و زبیر، حرمت عایشه هتك شد و این حادثه ای بود كه پیش تر خبرش داده شده بود و این [ برای روشنگری ]بس است. جوانی از قبیله جُهَینه نزد محمّد بن طلحه- كه مردی عابد بود- آمد و گفت: از قاتلان عثمان با من سخن بگو. محمّد گفت: باشد! خون عثمان، سه پاره است: پاره ای به گردن صاحب كجاوه است، یعنی عایشه؛ و پاره ای به گردن صاحبِ شتر سرخْ موی است، یعنی طلحه؛ و پاره ای به گردن علی بن ابی طالب است. جوان بخندید و گفت: آیا گمان می كنید من بر گم راهی می مانم؟! به علی علیه السلام پیوست و در این باره، شعری سرود: از پسر طلحه درباره آن مقتول كه در مدینه دفن نشد، پرسیدم. گفت: آنان سه گروه بودند كه پسر عفّان را كشتند.و اشكش روان شد. یك سوم به گردن كسی است كه در پرده است و یك سوم، به گردنِ مرد سوار بر شتر سرخ. و یك سوم آن نیز به گردن علی بن ابی طالب و ما بادیه نشینانی بودیم كه غرّیدیم. گفتم: نسبت به دو تنِ اوّلی راست گفتی امّا درباره سومی به خطایی آشكار رفتی.[1].
2207.تاریخ الطبری- به نقل از قاسم بن محمّد-: جوانی كم سن از قبیله بنی سعد، نزد طلحه و زبیر رفت و گفت: ای زبیر! تو از حامیان پیامبر خدا بودی و تو- ای طلحه!- با دست خود، از جان پیامبر خدا پاسداری نمودی و می بینم كه مادر شما (عایشه) به همراه شماست.آیا ناموس خود را نیز آورده اید؟